---------------------

----------------------

---------------------

----------------------

آسان نمود اول

تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول           آخر بسوخت جانم در کسب این فضائل

                                                                                                               حافظ

پنج ماه پیش که دندانپزشکی قبول شدم.همه چیز را تمام شده می پنداشتم و خیال می کردم خرم از پل رد شده.چون من هم مثل همه ،آن تمثیل مشهور قیف را شنیده بودم.و خیالم راحت بود که سر تنگ قیف را هرجور بود رد کرده ام و سر دیگرش مانند اتوبان است و تخت گاز می روم.

                                                                                                                       

خیال می کردم می روم دانشگاه می خوابم،رمان می خوانم،وبلاگ می نویسم و کال آو دیوتی بازی می کنم و در کنارش هم دندانپزشک هم می شوم و یک پارو می خرم و پول پارو می کنم.اما...

اما همین هفته اول آنقدر درس ها سنگین است که شانه های نحیف من تحملش را ندارند.با گفتن این جمله درس ها سخت اند»برای بچه های بالا خنده ای ملیح و نگاهی عاقل اندر  سفیه تحویل می گیرم که یعنی «عجله نکن،خودش میاد دستت که چطوری بخونی»

خلاصه این همه گفتم که غیر مستقیم بگم که وقت زیادی برای وبلاگ خوانی و وبلاگ نویسی ندارم و من هم مثل توکا نیستانی و گوریل فهیم شاید دوهفته یا هفته ای یک پست بنویسم.اما همچنان می نویسم.

پی نوشت:امروز کنکور تخصص بود با حسرتی عجیب به دکترهایی که وارد حوزه می شدند نگاه می کردم.

مشترک شوید

عبادت یا عادت

هر شب قبل از خواب و بعد از نماز من یک مراسم مذهبی خودساخته را اجرا می کنم.این مراسم به اینصورت است که ابتدا دو رکعت نماز صبح را به قضا می خوانم(چونکه سه سال توی خوابگاه نماز صبحم قضا می شد)بعد تسبیحم را می گیرم دستم و ذکر می کنم.الله اکبر و سبحان الله وغیره و در ادامه دعا می کنم و با۱۰۰تا صلوات و گفتن شهادتین می روم که بخوابم.این مراسم عبادی را۳سال پیش اختراع کردم و در این سه سال دچار تکاملات و تناقصات زیادی شده است.ممکن است بگویید:آفرین چه پسر خوب و مومنی یا شاید هم بگویید:چه پسر منافقی است که دارد پز عبادتش را می دهد.اما باید به عرضتان برسانم که من انسان مومنی نیستم و تمام این کارها را از روی عادت انجام می دهم.موقع انجام این اعمال ذهنم به هرچیزی فکر می کند بجز خدا و ذکرهایی که زیر لب تکرار می کنم.دعا کردن هم همینطور است. مثل یه نوار ظبط شده هستم که هی یک چیزی را تکرار میکنه همیشه اولش با دعا برای بخشش خودم و خانواده و اقوام و جمیع مسلمین و مردگان شروع میشه و با چندتا دعای عربی مثل ربنا آتنا فی الدنیا…تمام می شود.در آخر هم نوبت ذکر۱۰۰صلوات است که سخت ترین مرحله است جدیدا برای تسهیل این مرحله همزمان با ذکر صلوات با دست دیگرم توئیت می کنم.در آخر هم شهادتینی می گویم و می خوابم.تمامی اعمال بالا از روی عادت و بدون هیچ تفکری انجام می شوند.پس بهتر است به جای واژه عبادت بگویم عادت.شریعتی می گویید:من رقص دختران هندی را بیشتر از نماز والدینم دوست دارم.زیرا آنان با عشق می رقصند و پدر و مادرم از روی عادت نماز می خوانند.حالا به نظر شما عبادتی که از روی عادت است یه قرون هم می ارزد؟پی دعا نوشت:خدایا عبادتمان از روی عدت نباشد. 

 

مشترک فید وبلاگ شوید

تعیین نماینده به سبک دندانپزشکان فهیم

 وجود نماینده در هر کلاسی برای سپر بلای بقیه شدن لازم است.و کلاس ما هم از این قضیه مستثنی نیست.اما هیچ کس در کلاس ما جرئت تقبل چنین مسولیت سنگینی را نداشت و همه از جواب پس دادن در قیامت می ترسیدند و هر کسی بار سنگین این مسولیت بر شانه های دیگری می انداخت. 

از آنجا که هیچ کسی کاندید نمی شد پس ا.ن.ت.خ.ا.ب.ا.ت هم نداشتیم.بلاخره ریش سفیدان کلاس تدبیر اندیشیدند که دموکراسی غربی را بی آبرو کرد و به گوشه ای خزاند. 

 

تدبیر هم این بود که اسم بچه ها را روی  تکه های کاغذ می نویسم و مچاله اشان کرده و سپس داخل مشت یکی از دوستان قاتی می شوند و کاغذها را برمی داریم.آخرین نفر نماینده می شد. 

 

مقدمات کار همه آماده شد.استرس و ترس همه  را گرفته بود.بچه ها حلقه اتحاد تشکیل داده بودند.انگار فینال جام جهانی است و کار به ضربات پنالتی کشیده شده. 

 

کاغذهای مچاله شده را یکی یکی برمی داشتند اما اسم من باز توی مشت همکلاسیم بود.ما دوازده نفریم.و فقط چهار نفر مانده اند و من هم یکی از آن چهار بیچاره.در ان دقایق احساس حافظ را هنگام سرودن بیت «آسمان بار امانت نتوانست کشید/قرعه فال به نام من دیوانه زدند.»داشتم.سه نفر مانده اند و من همچان در مشت همکلاسی.دو نفر و احتمال یک دوم.خدایا خودت رحم کن.شانه های من را ببین و این بار سنگین را.کاغذ را برمی دارند.اسم من خوانده می شود.به خیر گذشت. 

 

و باز اثبات شد که «سر بیگناه پای دار میره اما بلای دار نمیره» 

 

مشترک فید وبلاگ شوید